شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۵ - ۰۶:۲۹
۰ نفر

همشهری دو - فرزانه شهامت: گرهی که به ابرو انداخته، باعث نمی‌شود از مهربانی چهره کودکانه‌اش کم شود. رد زخم سالک، روی گونه راست او خودنمایی می‌کند. با چهره‌ای درهم کشیده و لحنی پر سرزنش می‌پرسد: «آمده‌اید اینجا چه کار؟ که بنویسید چند یتیم به مشهد آمده‌اند؟».

مـرهم زیارت  بر زخـم‌های زلزله

پاسخت را كه مي‌شنود چند لحظه‌اي مكث مي‌كند. درحالي‌كه پيداست دلش نرم شده، اخم‌هايش را باز مي‌كند اما باز هم دلش نمي‌خواهد از اسم و رسم خود چيزي به زبان بياورد. جثه ظريفش نشان مي‌دهد نبايد بيش از 11سال داشته باشد. اين يعني روزي را كه بم با خاك يكسان شد به چشم نديده است. تنها بهشت‌زهراي شهرشان را ديده كه بزرگ است و آرامگاه هزاران همشهري‌‌اش كه صبح 5دي سال 82، براي هميشه به خواب رفتند. ناگفته‌هاي پسرك و چيزهايي كه پيداست آزارش مي‌دهد، حس مبهم و ناخوشايندي را به‌وجودت روانه مي‌كند. «بنويس يك بچه گمنام»؛ اين پاسخي است كه به اصرارهايت براي گفت‌وگو مي‌دهد و سپس بين پسرهاي ديگر مي‌رود تا بازي، زمان انتظارشان براي رفتن به استخر را كوتاه كند.

  • شادي‌هاي يك اردو

هر كدام از بچه‌ها، مشغول كاري هستند. برخي از آنها مشغول جست‌وخيز و شوخي با يكديگرند. شوخي‌شان به دعوا تبديل و با سررسيدن مربي، همه‌‌چيز در عرض كمتر از يك دقيقه ختم به خير مي‌شود. برخي ديگر هم دور و بر عكاس روزنامه جمع شده‌اند تا از آنها عكس يادگاري بگيرد. عده‌اي حين بازي به جمع ما اضافه مي‌شوند و با شادي مي‌گويند: «اسم من را هم بنويس».
امروز صبح همگي زودتر از خواب بيدار شده‌اند و حسابي خوشحال هستند. قرار است با يك آبتني جانانه، شادي اردوي 3روزه‌شان در مشهد به اوج برسد. البته به جز يكي دو نفر كه معلوم نيست چطور مي‌توانند در اين سروصدا به خواب خوش‌شان در گوشه سالن ادامه دهند.

شنيدن صداي عماد 11ساله لابه‌لاي قيل و قالي كه پسرها راه انداخته‌اند كار ساده‌اي نيست؛ لهجه غليظ كرماني هم مزيد بر علت شده تا معناي بعضي واژه‌ها را متوجه نشويم و هاج و واج نگاهش كنيم. در اين بين، «محمدرضا» 14ساله مي‌شود مترجم ما. آنطور كه عماد مي‌گويد اين چند روز را در مشهد حسابي خوش گذرانده است. يك‌شب كه بي‌خوابي به سراغش آمده بود با مربي به حرم رفته‌اند. زمان رفتن‌شان، با برنامه شست‌وشوي اطراف ضريح مطهر يكي مي‌شود و آنها اجازه پيدا مي‌كنند داخل روضه منوره بمانند و يك دل سير زيارت كنند. از اينكه دستش به ضريح آقا رسيده حس غرور دارد. براي همه دعا كرده به‌خصوص براي ماندن پدر در كنار او و برادرش. آخر عماد، تنها همين دو نفر را در دنيا دارد. 4خواهر او در زلزله بم فوت كردند. چند سال بعد، مادر نيز به جمع آنها ملحق شد.

  • زخم‌هاي زلزله

 صحبت‌مان بايد تمام شود. گفتن از گذشته‌ها براي او سخت است و شادي‌اش را زخمي مي‌كند. مربي مي‌گويد تمام اين چهل و چند نفر به نوعي آسيب‌ديدگان زلزله بم هستند كه در جريان آن، دچار مشكلاتي در سرپرستي شده‌اند. مثلا «اميرحسين» كه آن موقع، هنوز به يك سالگي نرسيده بود پدر را از دست مي‌دهد و مادر، پس از ازدواج مجدد به تهران مهاجرت مي‌كند و طفل خود را به بستگان مي‌سپارد. هر‌چند مادر، او را ترك كرده با اين حال اميرحسين نسبت به اينكه مادرش معلم است و همينطور به‌خاطر داشتن يك‌خواهر و 2برادر ناتني‌اش حس خوشايندي دارد و با لبخند در مورد آنها صحبت مي‌كند. معصومانه مي‌گويد از بين صحن‌هاي حرم امام رضا(ع) بيشتر از صحن انقلاب خوشش مي‌آيد چون كه سقاخانه و پنجره فولاد دارد.

  • روزهاي خوب دنيا

محمدرضا (همان كه در اين چند دقيقه به خوبي از پس نقش مترجمي‌اش برآمده است) برخلاف بسياري از بچه‌ها درخواست گفت‌وگو نمي‌كند. انگار حال و حوصله بازي كردن هم ندارد. با وجود اين دست رد به سينه‌ات نمي‌زند. هرچه بيشتر مي‌گويد غمي كه در صدا و چهره گندمگونش ديده بودي؛ واضح‌تر مي‌شود. آرامش و متانتش او را بيش از 14سال نشان مي‌دهد. شايد به‌خاطر مسئوليتي است كه ناخواسته روي شانه‌هاي ضعيفش قرار گرفته. از 4سال قبل كه پدر را به‌خاطر ايست قلبي از دست داد؛ مفهوم خيلي چيزها مثل داشتن خانه و خانواده برايش رنگ باخت. با رفتن پدر، خاطره تلخ از دست دادن مادر و خواهر شيرخواره‌اش براي او زنده شد. مي‌گويد: «الان با دو داداش كوچكم، در بهزيستي زندگي مي‌كنيم. همه‌اش بايد مراقبشان باشم». با اينكه نمره‌هايش خوب است اما قصد دانشگاه رفتن ندارد. مي‌خواهد همين كار مكانيكي كه تابستان‌ها مي‌رود را ادامه بدهد. وقتي كه صاحبكار حقوقش را بدهد مي‌خواهد براي خودش لباس بخرد. او مي‌گويد لباس؛ و تو تلاش مي‌كني نگاهت از جامه‌هاي مندرس پسر دور بماند. مبادا غرور مردانه‌اش جريحه‌دار شود.

 «تا آخر عمر پدر و مادرم را فراموش نمي‌كنم» اين را مي‌گويد و با آرامش ادامه مي‌دهد: «حرم كه مي‌روم انگار كه غم‌هايم يادم مي‌رود». محمدرضا با همين سن و سال كم براي خودش به يك جور جهان‌بيني دست پيدا كرده؛ اينكه دنيا هم روز خوب دارد و هم روز بد. بودن در مشهد جزو روزهاي خوب زندگي اوست كه لبخند كشيده‌اي را مهمان چهره‌اش مي‌كند.

  • تبليغ با چاشني اسارت

هيچ‌چيز حتي 56روز اسارت در افغانستان و پاكستان باعث نشد دست از تبليغ در مناطق كم‌برخوردار بردارد. حجت‌الاسلام «جواد طاهري» كه در حال حاضر امامت جمعه خيرآباد از توابع ورامين را عهده‌دار است از سابقه گردهم آمدن دوستان طلبه‌اش و برنامه‌هاي انجام شده ازجمله آوردن كودكان و نوجوانان به زيارت امام رضا(ع) اينطور برايمان مي‌گويد: « سال 84بود كه به همراه 4تن از دوستان، خانواده‌هايمان را برداشتيم و براي تبليغ بلندمدت به بخش فهرج، از توابع استان كرمان رفتيم. اين سفر، مقدمه آشنايي‌مان با استان كرمان شد. بعضي مناطق اين استان ازجمله بخش يادشده بسيار محروم بود. هر چند ظاهرا اسم شهر را يدك مي‌كشيد اما بسياري از مردم صبور و خونگرمش عملا در خانه‌باغ زندگي مي‌كردند. معيشت‌شان از نخلستان‌هاي خرما تأمين مي‌شد و غالب آنها، شرايط نامطلوبي داشتند. وضعيت روستاهاي اطراف، نامطلوب‌تر از اين بود. با رفقا كارمان را شروع كرديم و به لطف خدا، اتفاق‌هاي فرهنگي و عمراني خوبي رخ داد كه راه‌اندازي يك دانشگاه و يك حوزه علميه در فهرج ازجمله آنها بود».

او به فضاي جهادي ايجاد شده در منطقه اشاره و اضافه مي‌كند: «آنجا، يه غيراز امامت جمعه، دبير آموزش و پرورش هم بودم و ادبيات عرب و انگليسي درس مي‌دادم. مدرسه كه تعطيل مي‌شد با دانش‌آموزاني كه مايل بودند مي‌رفتيم براي بنايي خانه‌هاي افراد مستضعف؛ لوله‌كشي، سيم‌كشي، كاشي‌كاري و هر كار ديگري كه لازم بود. وحدت بين شيعيان و اهل تسنن تقويت شده بود. اما اين چيزي نبود كه بدخواهان بخواهند؛ بدخواهاني كه برايمان يقين شده بود نه شيعه‌اند و نه از اهل تسنن. يكي دو بار كتبي تهديد كردند كه كارتان را تمام كنيد. بعد كه ديدند اثري نداشت؛ از دفتر امام جمعه سرقت كردند. چند وقت بعد هم اقدام به ربودن بنده كردند كه اگر تلاش سربازان گمنام امام زمان(عج) نبود، عاقبت نامعلومي داشتم».

  • زخمي كه تازه است

حاج آقا طاهري به جاي گفتن از جزئيات اين تجربه، نتيجه‌اش را مي‌گويد؛ چيزي كه جز محكم شدن در راهي كه پيش گرفته بود نمي‌توانست باشد. شكل‌گيري جمع فعلي دوستان طلبه‌اش كه تعداد آنها به بيش از 30نفر مي‌رسد و همگي دغدغه كار تبليغي به‌خصوص در مناطق كم برخوردار را دارند، از ديگر ثمره‌هاي آن سفر تبليغي چند ساله بود. يكي از كارهاي اين گروه، آوردن آسيب‌ديدگان زلزله بم به مشهد است. افراد براساس سن و جنسيت‌شان در كاروان‌هاي مختلف دسته‌بندي مي‌شوند و در ايام مختلف سال، بين 3تا 5روز در مشهد اقامت مي‌كنند.

وي معتقد است اين سفرها نتايج بسيار مثبتي روي حال و هواي زائران دارد. به‌ويژه اينكه با گذشت چند‌سال از زلزله، همچنان درگير تبعات منفي آن هستند. برخي والدين‌شان را از دست داده‌اند و برخي زنان بي‌سرپرست شده‌اند. 2هفته پيش كارواني از دختران بازمانده از زلزله به مشهد آمدند؛ اين هفته پسران و نيز زنان بي‌سرپرست. گروه بعدي كه بناست شهريور به زيارت بيايند؛ شامل افرادي مي‌شوند كه زيرآوارهاي زلزله مانده بودند و دچار معلوليت شده‌اند. با وجود تمام صرفه‌جويي‌هايي كه صورت مي‌گيرد؛ هزينه‌هاي سفر و به‌خصوص اسكان، باعث كندي و تعويق كارها مي‌شود. او اميدوار است مضيقه‌هاي مالي كنوني، رفع و افراد بيشتري از فيض اين سفر بهره‌مند شوند.

  • شما چه مي‌كنيد‌‌؟

گروه «بنويس يك بچه گمنام» هرساله تعدادي از زيارت‌اولي‌ها را به مشهد مقدس مي‌برد. امسال نيز اين گروه براي انجام اين كارخير نيازمند همراهي مردمي است. شمابراي همراهي با آنها چه مي‌كنيد‌؟ ‌نظرات و پيشنهاد‌‌هاي خود‌‌ را به 30003344 پيامك كنيد‌‌ يا با شماره تلفن 84321000 تماس بگيريد‌‌.

کد خبر 342993

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha